بهانه پست قبلیم بودید، برا اینکه خیلی ناگهانی عازم کربلا شدید و فقط زبانم بود که با التماس دعا بدرقه راهتان شد. باز هم بهانه ام شدید، ای کاش طور دیگر بود، چرا این طوری؟؟ ای کاش مراسم بازگشتتان بهانه می شد، ای کاش اصلا بهانه نبودید، نمی دانم، ای کاش هرآنچه بود غیر این... گاهی ای کاش ها هیچ نتیجه ای ندارد و فقط برای تسلای دل است که برای خود ای کاش می بافیم،ای کاش می بافم ولی هیچ نمی شود، هیچ... قرار بود چند روز بعد به استقبالتان بیائیم، قرار بود بار دیگر بهتان بگوئیم کربلایی...، قرار بود ...، قرارها بی قرار شد ... چقدر زود بود برا اینکه ذاکر بودنتان را روی اعلامیه یادآور شویم، چقدر زود بود برای اینکه صدای زیبایتان را از دست دهیم، چقدر زود بود برای اینکه تکه کاغذهای مداحی هایتان تا ابد در پارچه سفیدی همراهتان شود، خیلی زود بود... در خوب رفتن شما شک نیست، حسینی و در مسیر حسین، اما زود رفتید، زود... لبحندهای همیشگیتان که در پیچ و خم روزگار هیچ وقت محو نشد را هیچ وقت فراموش نمی کنم، دایی جان گفتن هایتان را که برایتان عادتی معهود بود هیچ وقت از نظرم محو نمی شود... ای کاش ما هم همینطور بمیریم، ای کاشی که امیدوارم به نتیجه بپیوندد.
Design By : Pars Skin |